کد ماوس

فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز
فونت زیبا ساز
معلم و دانش آموز..........تقدیم به همه معلم ها ی زحمتکش کشورمان. - سواد آموزان
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

http://savadamuzi.ParsiBlog.com
 
قالب وبلاگ
نویسندگان
در روز اول سال تحصیلى، خانمتامپسون معلّم کلاس پنجم دبستان وارد کلاس شد و پس از صحبت هاى اولیه، مطابق معمولبه دانش آموزان گفت که همه آن ها را به یک اندازه دوست دارد و فرقى بین آنها قائلنیست. البته او دروغ می گفت و چنین چیزى امکان نداشت. مخصوصاً این که پسر کوچکى درردیف جلوى کلاس روى صندلى لم داده بود به نام تدى استودارد که خانم تامپسون چنداندل خوشى از او نداشت. تدى سال قبل نیز دانش آموز همین کلاس بود. همیشه لباس هاىکثیف به تن داشت، با بچه هاى دیگر نمی جوشید و به درسش هم نمی رسید. او واقعاً دانشآموز نامرتبى بود و خانم تامپسون از دست او بسیار ناراضى بود و سرانجام هم به اونمره قبولى نداد و او را رفوزه کرد.
امسال که دوباره تدى در کلاس پنجم حضور مییافت، خانم تامپسون تصمیم گرفت به پرونده تحصیلى سال هاى قبل او نگاهى بیاندازد تاشاید به علّت درس نخواندن او پی ببرد و بتواند کمکش کند.
معلّم کلاس اول تدى درپرونده اش نوشته بود: تدى دانش آموز باهوش، شاد و با استعدادى است. تکالیفش را خیلىخوب انجام می دهد و رفتار خوبى دارد. "رضایت کامل".
معلّم کلاس دوم او در پروندهاش نوشته بود: تدى دانش آموز فوق العاده اى است. همکلاسیهایش دوستش دارند ولى او بهخاطر بیمارى درمان ناپذیر مادرش که در خانه بسترى است دچار مشکل روحى است.
معلّمکلاس سوم او در پرونده اش نوشته بود: مرگ مادر براى تدى بسیار گران تمام شده است. او تمام تلاشش را براى درس خواندن می کند ولى پدرش به درس و مشق او علاقه اى ندارد. اگر شرایط محیطى او در خانه تغییر نکند او به زودى با مشکل روبرو خواهدشد.
معلّم کلاس چهارم تدى در پرونده اش نوشته بود: تدى درس خواندن را رها کرده وعلاقه اى به مدرسه نشان نمی دهد. دوستان زیادى ندارد و گاهى در کلاس خوابش میبرد.
خانم تامپسون با مطالعه پرونده هاى تدى به مشکل او پى برد و از این که دیربه فکر افتاده بود خود را نکوهش کرد. تصادفاً فرداى آن روز، روز معلّم بود و همهدانش آموزان هدایایى براى او آوردند. هدایاى بچه ها همه در کاغذ کادوهاى زیبا ونوارهاى رنگارنگ پیچیده شده بود، بجز هدیه تدى که داخل یک کاغذ معمولى و به شکلنامناسبى بسته بندى شده بود. خانم تامپسون هدیه ها را سرکلاس باز کرد. وقتى بستهتدى را باز کرد یک دستبند کهنه که چند نگینش افتاده بود و یک شیشه عطر که سه چهارمشمصرف شده بود در داخل آن بود. این امر باعث خنده بچه هاى کلاس شد امّا خانم تامپسونفوراً خنده بچه ها را قطع کرد و شروع به تعریف از زیبایى دستبند کرد. سپس آن راهمانجا به دست کرد و مقدارى از آن عطر را نیز به خود زد. تدى آن روز بعد از تمامشدن ساعت مدرسه مدتى بیرون مدرسه صبر کرد تا خانم تامپسون از مدرسه خارج شد. سپسنزد او رفت و به او گفت: خانم تامپسون، شما امروز بوى مادرم را می دادید.
خانمتامپسون، بعد از خداحافظى از تدى، داخل ماشینش رفت و براى دقایقى طولانى گریه کرد. از آن روز به بعد، او آدم دیگرى شد و در کنار تدریس خواندن، نوشتن، ریاضیات و علوم،به آموزش "زندگی" و "عشق به همنوع" به بچه ها پرداخت و البته توجه ویژه اى نیز بهتدى می کرد.
پس از مدتى، ذهن تدى دوباره زنده شد. هر چه خانم تامپسون او رابیشتر تشویق می کرد او هم سریعتر پاسخ می داد. به سرعت او یکى از با هوش ترین بچههاى کلاس شد و خانم تامپسون با وجودى که به دروغ گفته بود که همه را به یک اندازهدوست دارد، امّا حالا تدى محبوبترین دانش آموزش شده بود.
یکسال بعد، خانمتامپسون یادداشتى از تدى دریافت کرد که در آن نوشته بود شما بهترین معلّمى هستید کهمن در عمرم داشته ام.
شش سال بعد، یادداشت دیگرى از تدى به خانم تامپسون رسید. او نوشته بود که دبیرستان را تمام کرده و شاگرد سوم شده است. و باز هم افزوده بودکه شما همچنان بهترین معلمى هستید که در تمام عمرم داشته ام.
چهار سال بعد ازآن، خانم تامپسون نامه دیگرى دریافت کرد که در آن تدى نوشته بود با وجودى که روزگارسختى داشته است امّا دانشکده را رها نکرده و به زودى از دانشگاه با رتبه عالى فارغالتحصیل می شود. باز هم تأکید کرده بود که خانم تامپسون بهترین معلم دوران زندگیشبوده است.
چهار سال دیگر هم گذشت و باز نامه اى دیگر رسید. این بار تدى توضیحداده بود که پس از دریافت لیسانس تصمیم گرفته به تحصیل ادامه دهد و این کار را کردهاست. باز هم خانم تامپسون را محبوبترین و بهترین معلم دوران عمرش خطاب کرده بود. امّا این بار، نام تدى در پایان نامه کمى طولانی تر شده بود: دکتر تئودوراستودارد.
ماجرا هنوز تمام نشده است. بهار آن سال نامه دیگرى رسید. تدى در ایننامه گفته بود که با دخترى آشنا شده و می خواهند با هم ازدواج کنند. او توضیح دادهبود که پدرش چند سال پیش فوت شده و از خانم تامپسون خواهش کرده بود اگر موافقت کنددر مراسم عروسى در کلیسا، در محلى که معمولاً براى نشستن مادر داماد در نظر گرفتهمی شود بنشیند. خانم تامپسون بدون معطلى پذیرفت و حدس بزنید چکار کرد؟ او دستبندمادر تدى را با همان جاهاى خالى نگین ها به دست کرد و علاوه بر آن، یک شیشه از همانعطرى که تدى برایش آورده بود خرید و روز عروسى به خودش زد.
تدى وقتى در کلیساخانم تامپسون را دید او را به گرمى هر چه تمامتر در آغوش فشرد و در گوشش گفت: خانمتامپسون از این که به من اعتماد کردید از شما متشکرم. به خاطر این که باعث شدید مناحساس کنم که آدم مهمى هستم از شما متشکرم. و از همه بالاتر به خاطر این که به مننشان دادید که می توانم تغییر کنم از شما متشکرم.
خانم تامپسون که اشک در چشمداشت در گوش او پاسخ داد: تدى، تو اشتباه می کنى. این تو بودى که به من آموختى کهمی توانم تغییر کنم. من قبل از آن روزى که تو بیرون مدرسه با من صحبت کردى، بلدنبودم چگونه تدریس کنم.
بد نیست بدانید که تدى استودارد هم اکنون در دانشگاهآیوا یک استاد برجسته پزشکى است و بخش سرطان دانشکده پزشکى این دانشگاه نیز به ناماو نامگذارى شده است !
همین امروز گرمابخش قلب یک نفر شوید… وجود فرشته ها راباور داشته باشید
و مطمئن باشید که محبت شما به خودتان باز خواهدگشت…
 

[ سه شنبه 93/5/21 ] [ 1:18 عصر ] [ ra-shariat ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
صفحات دیگر

جاوا اسکریپت


استخاره آنلاین با قرآن کریم







.

تنظیم فونت



کد حباب و قلب